پيرمرد نابينا و درخت جوان [RB:Code_Popup]
به شکلک های ریزه میزه خوش آمدید.وارد یا عضو شوید کاربرگرامی شما اکنون در مسیر زیر قرار دارید : پيرمرد نابينا و درخت جوان

پيرمرد نابينا و درخت جوان

تاریخ ارسال پست:
دو شنبه 4 ارديبهشت 1391
نویسنده:
roya
نظرات :
تعداد بازدید:
875

 

پيرمرد نابيناي دستفروش هر روز كنار پياده رو بساطش رو پهن مي كرد، عصرهاي تابستان پياده رو پر مي شد از جوونا كه براي گردش و وقت گذراني و تفريح و .... مي اومدند به اين فلكه ي بالا شهر و پيرمرد هر روز در پي روزيش بساطش رو كنار درخت جوان پهن مي كرد تا به اميد فروش يك جفت جوراب، در اين سالها به بوهاي تند و ملايم عطرها و ادكلنهاي زنانه ومردانه و صداي كفشها و حتي بوي سيگار عابرا عادت كرده بود و خيلي وقتها هم با اين بوها و صداها عابرايي رو كه بي تفاوت از كنارش مي گذشتندرو مي شناخت ...

و وقتي هر روز روي چهارپايه برزنتيش مي نشست پيرمرد آرام بود و سكوتي ترحم آميزداشت و شروع مي شد جمله ها بريده بريده به يكباره از بين انبوهي از همه همه مي آمدند و بعد به آرامي دور مي شدند "... شيطون نگفتي با اين پسره كجا آشنا شدي؟ ..." ، "... بچه ها ديدين چه جوري معلم رياضي رو دور زدم بيچاره روحشم خبردار نشد..." ، "... دخترم تقصير خودت هزار بار گفتم بايد هميشه شش دانگ حواستو به شوهرت جمع باشه تا مرديكه دوباره نره سراغ اون زن ..." ، "... پسر يارورو شناختي،دختر همسايمون بود هر وقت ميياد اينجا تيپ و مدش جيغ مي زنه..." ، " ... اگه دكتر بي باك نامردي كنه و نمره نده اين ترم مشروط نشم شانس آوردم..." ، "... ساحل ديدي ،اون پسره ي هيز بي شعور قيمت اون روسري بنفشه رو خيلي گرون ميگفت ...." و در اين سالها پيرمرد نابينا با سكوتش به چه مي انديشيد جزء خودش ودرخت جوان هيچكس نه فهميد و نخواهد فهميد ....

                                                         

** برداشتي آزاد از يه واقعيت- پيرمرد نابيناي دست فروشي دريكي از ميادين بالا شهر تبريز**



مطالب مرتبط

نظرات

این نظر توسط پسر در تاریخ 1391/2/8/5 و 13:47 دقیقه ارسال شده است



برای دیدن نظرات بیشتر روی شماره صفحات در زیر کلیک کنید

نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: